جاي خالي سلوچ
...
مایه ی درد است بیداری مرد
آه از این بیداری پر داغ و درد
خفتگان را گر سبکباری خوش است
شبروان را رنج بیداری خوش است
گرچه بیداری همه حیف است و کاش
ای دل دیدار جو بیدار باش
هم به بیداری توانی پی سپرد
خفته هرگز ره به مقصودی نبرد
ه. سایه
نوشته: محمود دولت آبادي
همانطور كه قبلاً در يك پست توضيح مختصري دادم جاي خالي سلوچ يعني تماماً درد را به تصوير كشيدن .بنده توانستم رمان را در 3 هفته بخواندمش . در اين 3 هفته واقعاً تأثير آن در نوشته هايم وپستهايم و زندگي روزمره ام مشهود بود. داستان كه تمام مي شود آدم غمباد مي گيرد. غمبادي كه براي هر انسان لازم است ولازمه انسان بودن.
مرد را اگر دردي باشد خوش است درد بي دردي علاجش آتش است.
رمان اصطلاحات فراواني از خطه خراسان دارد.اشخاص در طول داستان كاملاً براي تو معرفي مي شوند.
در نگاه اول مي توان اين رمان را زمان دار دانست. اما اگر كمي ريز بين شويم خواهيم يافت تمام آن درد ها وجود دارد تنها قالب عوض كرده اند پس رمان بي تاريخ است.
داستان نامش جاي خالي سلوج است .خواننده در ابتدا اين فرض را مي كند كه همه از سلوچ خواهد شنيد . اما همه از مرگان مي خوانيم.مرگان، زن سلوچ، با كسره زير ميم به معناي شكارچي.
رمان پي يك هدف است كه به خواننده تفهيم كند .اگر از زندگي عنصر فرهنگ را به هر دليل كه مهمترين دليل آن فقر است خارج كني- آن وقت است كه انسان از آدميت مي افتد.انسايت را بي مفهوم مي كند .روابط انساني بين همسايه و همسايه_ دوست با دوست – برادر با برادر و حتي بين مادر و فرزند را نيز سايه مي اندازد (چه تشابهي كه هر دو با حرف ف شروع مي شوند.فقر-فرهنگ) ديگر او انسان نيست بل حيوان است وحركات از غريضه وفطرت حيواني اش سرچشمه مي گيرد.
با اين مقدمه طولاني به متن حركت مي كنيم.
داستان با واگويي مردي كه از خانواده در حال جدا شدن است شروع مي شود در فضايي غبار آلود ومه گرفته .دليل اين كار معلول نيست و البته جواب مشخص و واضحي نيز تا پايان داستان نمي دهد و اينكه تنها خر خانواده مرده و خبر دهنده فضاي تاريك داستان است.سلوچ زود از داستا مي رود و تنها خاطرات پركنده اش مي ماند. همين كه رفتنش هويدا شد .بدبختي و نكبت سراغ خانواده او مي رود. ديگر داستان ميشود غمهاي مرگان .براي نگهداري تنها اشيائ ارزشمند خانواده (چند ظرف مسي)حاضر است با همه در آويزد . فحش بشنود. كتك كاري كند وحتي بكشد. شايد كه بتواند نگهدارد.ديگر خواننده در اينجا كامل با داستان اخت شده سپس براي روشن كردن بدبختي خانواده سراغ عباس و ابرو پسران مرگان مي رود كه چگونه براي بدست آوردن يك قرص نان،بله يك قرص نان حاضرند در دشت هاي سرد بدنبال بوته بروند و در آخر كه يك پشته دال كند جمع كردند به نانوا بدهند ويك قرص نان بگيرند حتي اگر بقيمت كتك كاري باشد .در انتهاي اين قسمت عباس برادر بزرگتر كه از گشنگي جانش به لب رسيده پشته برادر كوچكتر را بر مي دارد و ابرو به مقاومت مي ايستد(كه چه هنرمندانه نويسنده اين صحنه را بازگو كرده)در آخر عباس گوش برادر را گاز گرفته ومقداري از آن را مي كند.در اينجا آنقدر خواننده تعجب مي كند كه برايش قابل مفهوم نيست. مگر مي شود برادر با برادر چنين كاري كند؟ مگر گرگ با گرگ اين چنين مي كند؟لابد نويسنده اغراق كرده. اما اگر يك روز درد گشنگي به معني واقعي كشيده باشد هرگز تعجب نخواهد كرد.
داستان ادامه پيدا مي كند همانگونه كه بقيه خانواده ها هم مثل آنهايند. در اين فلاكت حتي عده اي شيره اي شده اند و عده اي ديگر از جمله عباس قمار باز.از سلوچ خبري نيست.تنها لحظه شادي خانه هنگامي است كه برف باريده و پسران برف خانه ها را پايين مي ريزند و بعد از يك روز مي تواند برف وشيره بخورند.در اينجا ست كه با علي گناو آشنا مي شويم فردي كه مادرش را به اصرار زنش به خرابه فرستاده و برف سقف خرابه را پايين آورده ومادر را كشته. فرزند نيز به اين دليل به زنش حمله ميكند وسر و پا و اندامش را مي شكند . به همين راحتي و زن را از زني مي اندازدو در فكر دختر مرگان، هاجر مي افتد.چه راحت! انگار اين زن حيواني بيش برايش نبود .دليل هم مي شود، بچه نمي آورد- چرا؟ در جواني هنگامي كه زن حامله بوده لگد به شكمش زده و هم زن را نازا كرده وهم بچه را سقط.
پسران مرگان به كار برده مي شوند و عباس مي شود ساربان شتر .اما هرچي سنگه پيش پاي لنگه. شتري مست كه از عباس كينه گرفته بود او را در بيابان دنبال مي كند واو خود را به چاه مي اندازد. بدنش خرد مي شود و شب هنگام ماران وموران او را احاطه ميكنند و صبح كه از چاه در مي آورند . او عباس نيست. بلكه فردي كج وكوله است كه موي سرش از ترس سفيد شده. خواننده از عباس كينه دارد بدليل شقاوتي كه در حق برادر روا داشت .اما هرگز چنين تاواني را براي او نمي خواست.
نويسنده بعد از اين ماجاراا سراغ دخترمرگان ميرود .هاجر.دختري كه هنوز به سن بلوغ نرسيده و علي گناو بعد از آنكه زنش را له كرد او را ازمرگان خاستگاري كرده. مرگان مجبور است كه يك نانخور كم كند.پس با ابتداي ترين مراسم به زني علي گناو در مي آورد .دختري كه هيچ نمي داند.دختري كه شب اول عروسي از دست علي گناو فرار مي كند به سمت خانه .اما خانه هم ديگر پناهگاه او نيست چرا كه او ديگر مال علي گناو است وبايد برگردد و مادر خود را بگزد وسرنوشت بد خود را لعن كند وصبح جسم بي حال دختر افتاده در خون خشكيده اش را جمع وجور كند(امروزه به اين عمل جز واژه تجاوز چيز ديگري نمي گويند).
حال نوبت به خود مرگان مي رسد.ديگر نويسنده خوشنت جامعه را عريان مي كند .پلشتي آن را هويدا مي كند.پس مرگان روز يكه براي مزد عباس كه ديگر عباس نيست و به لقب پشمال در آمده و از مردي افتاده و از آن همه نيرو جسمي- مفلوكي بيش از او باقي نمانده است مي رود اما ساربان كه 30 سال است زنش از دستش فرار كرده او را كه حالا سلوچي ندارد بر مي گيرد و به او تجاوز ميكند.چند روز بعد هم مزد عباس يا بهتر است بگوييم مزد مرگان را با كيسه گندمي جبران ميكند.
شرح حال درگيري كربلايي دوشنبه وساربان هم براي تصاحب مرگان جاي خود دارد.
اما ابرو تنها شخصيتي است كه نكات روشن در او يافت مي شود كوشا،سخت كوش ،گاهي به سلوچ فكر ميكند. در شبي كه هاجر به خانه پناه آورده بود او بود كه مي خواست با علي گناو درگير شود.
اما نويسنده نمي خواهد كه فاجعه انساني را با تجاوز به مرگان تمام كند تنها با زخم كه نا تمام است. بايد اين زخم دمل ببند از آن چركاب وخون آب تراوش كند .پس در درگيري كه بين شريكان زمين ها با مرگان بوجود مي آيد ابرو كه حال راننده تراكتور است به جلو مي آيد مادر كه از زمين زراعيش بلند نمي شود را با زنجير به تراكتور مي بندد و او را روي زمين مي كشد. تا بلندش كند ومردم بگويند شير مادرت حلال !!!!!!ديگر مهمترين خصيصه آدم ها براي بقا ،محبت بين فرزند ومادر را بايد قرباني كرد تا قدرت بي همتاي فقر را نمايان ساخت.
اواخر داستان كه از زمينج ديگر چيزي نمانده قنات آن در حال خشك شدن است ، مرگان به قصد يافتن سلوچ به سمت معادن شاهرود حركت ميكند. اما در راه مي بينند قنات پرآب شده ومردي در دور دست پيداست(گمان قوي كه سلوچ است) اما مرگان بايد برود و به راه خود ادامه مي دهد و مي رود.ديگر مي شود جاي خالي مرگان و اين دور تسلسل ادامه دارد تا به امروز.
اين داستان در فروردين 57 نوشته شده است با خودم قياسي كردم، آن دوران را با امروزمان تا بيابم تغييرات را.
فقر همچنان هست اما شدت آن كاهش پيدا كرده .
مردم احساس فقر دارند نه به اين دليل كه گرسنه هستند بل به اين خاطر كه اين مردمان با چيزي به نام حق آشنا شده اند و طالب آن شده اند. كه از قديم گفته اند حق گرفتني است ودادني نيست و چون به حقوق خود نمي رسند پس اين احساس در آنها ماندگار مي شود.(در اين مورد شايد در آينده بنويسم).
در پايان : آفرين بر مرگان و مرگان هاي زمانه

عکس:وبلاگ آزاد کوه(عباس جعفری)
آمدم که مطلب رو ثبت کنم که این خبر رو خواندم.قیمت سکه از ۲۸۵ گذتشت.
خدا دیگه عید نمی خوام.از عید بدم می آید.یعنی می شه عید نیاد...